کوزهی خالیشده شاید دیوارهش نم داشته باشد اما وقتی خمش میکنی که آب بریزی، میبینی که هیچ ندارد. مثل من که از دور شاید ظاهرم نمناک باشد ولی درونم چهقدر بیآب است. مثل من که خالیام؛ خالی از تو. حتی آنقدر خالیم که برای خودم هم نمیتوانم یک قصهی کوچک بگویم. حتی نمیتوانم کمی لالایی بخوانم برای خودم. دریاچهی ارومیه که خالی شد، حالا هر روز میگویند احیایش هزار جور دردسر دارد. مثل من که حالا پر کردنم دردسر دارد. ترکترکها را نمیشود به این آسانی حل کرد. هر لحظه احتمال شکستنم را نمیشود نادیده گرفت...