دارم فکر میکنم یک روز چشمم را میبندم و بعد که باز میکنم سیاهی یک جا و سکوت وحشتناک یک جا و تنگی خفقانآور یک جا، مرا بدجور خواهد ترساند. دارم فکر میکنم به آن روزی که تنها میمانم میان حجمی از خاک که روی سینهام فشار میآورد. دارم فکر میکنم صدای افهمی که میگویند را خواهم شنید یا خیر و یا حتی صدای قرآنی که بالای سرم میخوانند. دارم فکر میکنم به روزی که سیاه است. دارم فکر میکنم به نکیر و منکر. دارم فکر میکنم به حرکت دیوارههای قبر برای خرد کردن استخوانهایم. دارم فکر میکنم به آتشی که در انتظارم هست. دارم فکر میکنم به حسرتی که بر دلم خواهد ماند از گناهانی که کردهام. دارم فکر میکنم به فاصلهام از تو در آن روز. دارم فکر میکنم به عذاب شب اول قبر. دارم فکر میکنم. و تو هم، از خاطرم میگذری مدام. و تو هم از خاطرم میگذری مدام. و تو هم ...