در زندگی بعدی م جاده باشم، یک جایی سر راه یک روستای کوچک در راهی دور، خلوت، پر از سکوت، بی نام و نشان، بی تابلو و بی رد پا و بی رفتن، بی رهگذر و صدای ماشین ها و آدم ها و زندگی ها، سر راه یک روستا که چند تا خانواده ی کوچک در آن زندگی کنند، برق نداشته باشد، تلویزیون نداشته باشد، زندگی مدرن نداشته باشد و تنها درخت داشته باشد، پرنده داشته باشد،صدای گرگ داشته باشد، عشق داشته باشد و کسی باشد که هر غروب جمعه از من بگذرد، زیر لب آواز بخواند، از ته دل بخواند، غمگین بخواند، با سوز بخواند ..