انگار از لحظهی تولدم در حال سقوط بودهام. حالا شتاب نزدیک شدن به زمین را حس میکنم. بوی متلاشی شدن ذرات تنم پیشپیش به مشامم میرسد. میشد زندگی صعود باشد، پرواز، بالا پریدن و اوج گرفتن. هیچ وقت بالا نرفتم. لازم شد برای هزارمین بار این جملهی سیلویا پلات را به خودم یادآوری کنم: «هنوز خودم را شلاق میزنم که جلو بروم و به بالا. در این دنیایی که به دور خودش میچرخد چه کسی میداند بالا کجاست؟»