روایت از پله دوم

آنکه می نویسد، دارد به خودش تجاوز می کند، آنکه از خودش می نویسد، دارد خودش را به قتل می رساند، به عمد!

روایت از پله دوم

آنکه می نویسد، دارد به خودش تجاوز می کند، آنکه از خودش می نویسد، دارد خودش را به قتل می رساند، به عمد!

روزهایی هم باید باشد که سراغ کلمات نرفت. که پرهیز کرد از ورق زدن. که نشست یک‌ گوشه و تمرینِ نبودن کرد. از خانه زد بیرون و فقط راه رفت. نگاه کرد به آدم‌هایی که از کنارت می‌گذرند، که از کنارشان می‌گذری. جلوی ویترین مغازه‌ها ایستاد. تک‌تک اجناس را دید زد. و در سایه‌روشن ویترین‌ها رد نگاهی را جُست که حکایت از یک آشنایی غریب دارد. نگاه سایه‌ای که پیراهن آبی‌اش را اتو نکرده تنش کرده است. بعد سر را آرام برایش تکان داد، و دوباره راه افتاد. در خلوتِ یک پارک، خلوت کرد. کفش‌ها را درآورد، پاها را روی چمن‌های خنک دراز کرد. یک چای زغالی سفارش داد و بعد یک چای دیگر. به خانه برگشت؛ بدون هیچ کتابی. روی تخت دراز کشید، به سقف زل زد، خندید و خندید و خندید. و حواست نباشد خیابانی هست در سرت، که از چین هم پر جمعیت‌تر است. که صدای راه رفتن آدم‌هایش دارد به جنونت می‌کشاند.

ساکـن طبقـه وسـط

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی