روایت از پله دوم

آنکه می نویسد، دارد به خودش تجاوز می کند، آنکه از خودش می نویسد، دارد خودش را به قتل می رساند، به عمد!

روایت از پله دوم

آنکه می نویسد، دارد به خودش تجاوز می کند، آنکه از خودش می نویسد، دارد خودش را به قتل می رساند، به عمد!

بعضی اوقات هست که آدم‌ها درد و غصه توی دلشان را پشت هزار پستو پنهان می‌کنند، آنقدر که یادشان می‌رود غصه توی دلشان چه شکلی بود. نه اینکه دیگر غصه نخورند، نه! درد همچنان آزارشان می‌دهد اما اصلا یادشان نمیاید آن درد پشت دیگ‌های مسی است یا کوزه‌های پنیر و اینطور است که هی باید بگردند و بگردند دنبال دردشان. بعضی اوقات هم آدم‌ها اهل قایم کردن غم و غصه نیستند یا اینکه بعد از سال‌ها می‌فهمند دردشان پشت دبّه‌های ترشی افتاده بوده. درد را پیدا می‌کنند. می‌گذارندش سر طاقچه، هی نگاهش می‌کنند و آه جگرسوز می‌کشند. صبح می‌روند، شب می‌آیند و دوباره و دوباره درد را مرور می‌کنند. آنقدر که دنیا به کامشان زهر می‌شود. من می‌گویم درست که نباید رفت و دردها را پشت گنجه قایم کرد اما نباید گذاشت فکر غم بیش از خود غم آدم را بیازارد. غم را باید گریست. برای غم باید مویه کرد، اشک ریخت، باید عصبانی شد و مشت به گچ دیوار کوبید. باید کمک گرفت، باید یاد گرفت بعد هم… بعد هم باید رها کرد. وقتی اشک‌ها به اندازه کافی روان گشتند و درس‌ها آموخته شدند حالا نوبت گذر کردن است. من اسم مرحله آخر را می‌گذارم هنر ظریف رهایی. 

ساکـن طبقـه وسـط

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی