روایت از پله دوم

آنکه می نویسد، دارد به خودش تجاوز می کند، آنکه از خودش می نویسد، دارد خودش را به قتل می رساند، به عمد!

روایت از پله دوم

آنکه می نویسد، دارد به خودش تجاوز می کند، آنکه از خودش می نویسد، دارد خودش را به قتل می رساند، به عمد!

این روز‌ها پارچه‌ها و بنر‌های سیاهی که در و پنجره‌ی خانه‌ها و مغازه‌های شهر را پوشانده ، مرا بیشتر از همیشه غمگین و دلگیر می‌کند ، به من باشد زمستان را برای رفتن انتخاب نمی‌کنم ، زمستان فصل خوبی برای مُردن نیست ! وقتی قرار است همه کم کم از خواب زمستانی بیدار شوند که نباید خوابید ، نباید تمام کرد ، نباید تمام شد ، نباید مُرد ! باید جوانه زد ، باید زندگی کرد ... این ها را آن صبحی کشف کردم که رفته بودم آرامستان  ، که بی‌هدف راه رفته بودم و هی سر چرخانده بودم و در سکوتی محض ، تک و توک آدم زنده دیده بودم . اسم و تاریخ روی سنگ قبر‌ها را با دقت وارسی کرده بودم . به عکس های حکاکی شده‌ی پُر لبخند زل زده بودم و با وسواس مضاعفی حواسم را جمع کرده بودم که پایم را کجا می‌گذارم ! و مدام به خودم تاکید کرده بودم آخرش همین است دیگر ، یک جایی همین جا‌ها ، حرص چه را می‌زنی پسر جان!؟ غصه‌ی چه را می‌خوری دیوانه!؟

ساکـن طبقـه وسـط

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی