یک معلم ادبیات داشتیم دبیرستان، که ناظممان هم بود. قشنگیاش این بود که تکتک کلماتش را با ظرافت و حوصله انتخاب میکرد و میزد. اغلب زبانش را قبل از هر جمله میکشید روی لبش. انگار بین دو نیمهی فوتبال باشد و بخواهند زمین را آماده کنند برای نیمهی دوم. این زبان کشیدن روی لب بهش فرصت میداد تا کلمات درستِ جمله بعد را پیدا کند. درنگ میکرد. حتی وقتیهایی که از دست یکی روانش رَنده میشد و میخواست فحش بدهد. اندکی درنگ و بعد مثلا میگفت «بی همه چیزِ ناخلف». ظریف و دقیق. ظریف فحش میداد.