روایت از پله دوم

آنکه می نویسد، دارد به خودش تجاوز می کند، آنکه از خودش می نویسد، دارد خودش را به قتل می رساند، به عمد!

روایت از پله دوم

آنکه می نویسد، دارد به خودش تجاوز می کند، آنکه از خودش می نویسد، دارد خودش را به قتل می رساند، به عمد!

من در آستانه ی سی و پنج سالگی خوب می دانم آدمها کامل نیستند و هر کس یک عیبی دارد. می دانم آن عشق های بی پدر و مادر جایشان در کتابها و فیلم هاست. خوب می دانم آدمها پیر می شوند و چروک می خورند و تکراری می شوند. خوب می دانم ممکن است یک شب بخوابی و صبحش حالت از نفس کشیدن عشقت بهم بخورد. خوب می دانم گاهی وسوسه ی خیانت به جان آدم می افتد و خیلی چیزها را می دانم که شاید تو ندانی چون مثل من چند تا پیراهن بیشتر پاره نکرده ای. همه این می دانم ها را می دانم. اما این را هم خوب می دانم من هیچ وقت خدا عشق را با همه دروغ بودنش تجربه نکردم. دوست داشته ام تا پای جان، اما فقط تاپای جان. نه خود جان. من در آستانه ی سی و پنج سالگی تنها هستم چون خودم خواستم تنها باشم. آدمها را از خودم راندم چون نیازی به بودنشان نداشتم. آدم ها، آدم های خوبی بودند، اما فقط آدم های خوبی بودند. هیچ کدام شان رویای من نبودند.

ساکـن طبقـه وسـط

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی