روایت از پله دوم

آنکه می نویسد، دارد به خودش تجاوز می کند، آنکه از خودش می نویسد، دارد خودش را به قتل می رساند، به عمد!

روایت از پله دوم

آنکه می نویسد، دارد به خودش تجاوز می کند، آنکه از خودش می نویسد، دارد خودش را به قتل می رساند، به عمد!

خودت را غرق می‌کنی. غرق می‌کنی توی مشغله‌های ساختگی. به خیابان می‌زنی. به کافه. به شلوغی شهر. می‌خندی. می‌نویسی، می خوانی، کار می کنی، کار، کار، کار. حواست را می‌دهی به کتاب. به سکانس فیلم‌ها. به چیزی که خاطره‌ای از آن نداری. خودت را غرق می‌کنی درون دنیایی که ربطی به تو ندارد. نمی‌شود اما. چیزی این وسط گم است. چیزی که نه می‌شود به زبانش آورد. نه می‌شود از ذهن بیرون کرد. به زبان نمی‌آوری که توی ذهنت بماند. انگار دلت نمی‌خواهد از یادت برود. میل شدید خودآزاری سوقت می‌دهد به مرور صداها. به مرور تصاویر. سوقت می‌دهد به جمله‌هایی ک دوست داشتی واقعی می‌بودند. سوقت می‌دهد به سمت علامت‌های سوالی که نمی‌خواهی جوابشان را باور کنی. چیزی گم است که نمی‌خوای در جای دیگری پیدایش کنی. ترجیح می‌دهی با مازوخیزم وحشی‌ای که درون وجودت چنگ می‌زند بسازی و جای دیگری دنبال گمشده‌ات نگردی. با خودت تکرار می‌کنی: آدمیزاد است، روزی طلوع را می‌پرستد، روزی دیگر دلش هوای غروب می‌کند. اما دلت به حال دل خودت می‌سوزد. دلی که رو به افق ایستاده است و به ستاره‌ای زل زده است که وجود خارجی ندارد. چیزی گم است که جای خالی‌اش را همه جا روی تنت پهن کرده است. توی چهارراه. بالای پل هوایی. توی کوچه پس کوچه‌ها. بین میزهای کافه‌ها. لای نُت‌های موسیقی. توی چهره‌ی بازیگر نقش اول. چیزی گم است که به گم بودنش عادت کرده‌ای. گُمی که اگر بین دست‌های کسی، غریبه‌ای هم پیدایش کنی. نه. نمی‌شود. چیزی گم است که پیدا نمی‌شود.

ساکـن طبقـه وسـط

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی