زمین میچرخد و ما را میچرخاند و جنگها هم که تمامی ندارد رفیق. هنوز هم کودکان به ناحق میمیرند، هنوز هم بیخانمانها گرسنه میمانند و افریقا هنوز هم افریقاست. فصلها پی هم میآیند و میروند و برف نمیبارد. مادرها اشک میریزند و سرفه هنوز هم هست. تاریخ تکرار مکررات است و نه یزیدها مردهاند نه هابیلها زنده ماندند. هنوز هم فرعون حکومت میکند و غصه از دل ما بیرون نمیرود. ما اما میرویم. حرکت همچنان هست و دستهایمان توی دست هم چفت میشود. مسیر سنگ دارد. سراشیبی دارد. ما حرکت میکنیم و کسی بازدارندهی ما نیست. و تمام رسالت زندگیمان برای یک دم است: آن لحظهای که خواستیم نقطهی پایان زندگیمان را بگذاریم، چقدر به این روزها دلخوشیم؟ چقدر از دویدنهایمان آرامیم و لبخند کجای قلبمان هست؟