زندگی پر است از این لحظات! فکر می کنی به ته رسیده ای، سقوط ت به پایان رسیده اما از آن زمین سخت خبری نیست، می خوری به یک چیزی شبیه فنر باز برمی گردی به همان خلا . اسمش را که نمی شود گذاشت شروع دوباره، معتقد نیستم به دور ریختن تمام گندیدگی های گذشته و تجربه های نو و زیبا، معتقد نیستم به اتفاق های خوبِ یکهویی، اما خیال می کنم لحظه ای که خود به خود نقطه می گذاری انتهای یک خط، انتهای آن سیر مدوامی که خواسته و نا خواسته طی می کردی، لحظه ی بعدی آغاز می شود که می تواند جور دیگری باشد ...