روایت از پله دوم

آنکه می نویسد، دارد به خودش تجاوز می کند، آنکه از خودش می نویسد، دارد خودش را به قتل می رساند، به عمد!

روایت از پله دوم

آنکه می نویسد، دارد به خودش تجاوز می کند، آنکه از خودش می نویسد، دارد خودش را به قتل می رساند، به عمد!

در یک حالتِ تعلیقِ عجیبم. مسئولیت‌هام از یک سو من را به سمت خودشان می‌کشند و حالِ عجیبِ روزها و روزمرگی‌هام از سوی دیگر من را به سمت سکون و سکوت سوق می‌دهند. برآیند این روزهای پر التهاب زندگیم وابسته نبودن به هیچ‌چیز است، همان حالِ معلق بودن در فضایی که هرچه دستت را دراز میکنی چیزی نیست که به آن بیاویزی خودت را و کسی نیست که از توی تاریکی‌ها دستت را به مِهر بگیرد و بعد که سر برمی‌گردانی لبخند بزند. هرچه سر بر می‌گردانم تاریکی میبینم و تکه‌تکه‌های زندگی قبلیم را که در گوشه و کنار همین خلاء عجیب، همین فضای نامتناهی معلق‌ند. معلق بودن بد است. وقتی معلقی برای ثانیه‌ی بعدت هم نمی‌توانی برنامه‌ای داشته باشی، معلق بودن ناجور است، معلق بودن سراسر خستگی است، چرا که هیچ چیز تمام نمی‌شود. هیچ زمین سفتی نیست. گاهی نیاز دارم با سر سقوط کنم و بخورم به زمینی سفت حتی اگر تکه‌تکه‌های مغزم بیرون بریزد برایم مهم نیست. دلم یک چیز قطعی می‌خواهد. یک گزاره‌ی قطعی.

ساکـن طبقـه وسـط

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی